نگاهی به شعر آرش پورعلی‌زاده

گل سرسبد

در روزهای مقارن با سالروز ولادت امام علی بن موسی  الرضا(ع)هستیم. از همین روی، به شعری رضوی می‌پردازیم از«آرش پورعلی‌زاده»، شاعر توانای خطه گیلان و شهر رشت.
کارنامه شاعران امروز در این موضوع و این زمینه، بسیار پربار است و البته بسیار هم متنوّع و حتی با فراز و فرود. و طبیعتاً در چنین وضعیتی، این که شاعر اثری متفاوت و متمایز با دیگران پدیدآورد، دشوارتر می‌شود نسبت به موضوعی که آن‌قدرها هم مورد نظر شاعران نبوده باشد.
این تمایز و تفاوت از چند رهگذر می‌تواند رخ دهد. یکی این که شاعر از نمادها و عناصر معمول شعر رضوی، مثل: «گلدسته و آهو و کبوتر و پنجره فولاد» فاصله بگیرد، و بلکه عناصری را به میان بیاورد که در شعرهای رضوی دیگران کمتر دیده شده‌اند. البته که این امر مستلزم مطالعه است و وقوف بیشتر در عصر زندگی و معارف رضوی و اطلاعات تاریخی و روایی. 
کار دیگری که شاعر می‌تواند بکند و آرش پورعلی‌زاده، کمابیش در این شعر به آن توفیق یافته است، وارد کردن شخصیت خود شاعر در این فضاست. یعنی در واقع شاعر فقط از منظر یک راوی نمی‌نگرد، بلکه خودش هم یکی از شخصیت‌های قصه است. بنگرید:  
دیگر کبوتران همه می‌دانند احوال این کلاغ سیه‌رو را 
من گرگِ قصه‌های کسی هستم‌، با من چه کار ضامن آهو را؟ 

این «من» می‌تواند شاعر باشد یا مخاطبی که شعر را می‌خواند و آن را زبان حال خود می‌داند. چنین است که شعر می‌تواند اثرگذاری عاطفی بیشتری داشته باشد.
ای حلقه‌ غلامی‌تان در گوش‌! تو معدن طلای خراسانی‌ 
با این وجود، نذر تو خواهد کرد، مادربزرگ‌ چند النگو را 

باید بپذیریم که این مضمون«نذرکردن النگو در حرم»، امروزه در شعر رضوی دیگر دست‌فرسود شده است، ولی در آن زمانی که آرش پورعلی‌زاده این شعر را سرود، یعنی قریب به بیست سال پیش، هنوز این مضمون 
تازه می‌نمود.
شاعر در دو بیت بعد البته از نظر تصویری به قوت آن دو بیت اول ظاهر نمی‌شود. دیگر نمادها و عناصر هم حضور پررنگی ندارند و بار تأثیرگذاری شعر، بر دوش عاطفه افتاده است و عبارت‌هایی مثل دلخوش بودن عاشق به لبخند و گریستن و دخیل بستن چشمان:
عاشق دلش خوش است به لبخندی‌، زائر دلش به پنجره‌ فولاد 
آن‌قدر گریه کرد که فهمیدند این خیل بی‌شمار، غم او را 
چشمان من دخیل خراسان است‌، آن‌قدر گریه می‌کنم آن گونه‌ 
آن‌گونه که نگاه کنند امشب، انبوه زائرانِ تو این سو را 

ولی بیت آخر گویا این کم‌طراوتی دو بیت قبل را جبران می‌کند. شاعر جغرافیای زندگی خود را به کمک می‌گیرد و دو شهر را با تشبیهی با دو گل مقایسه می‌کند:
مشهد گلی است سرسبد گلها، دیگر به رشت باز نخواهم گشت‌ 
آدم که می‌رسد به گل نرگس‌، از یاد می‌برد گل شب‌بو را

به نظرم پایان‌بندی خوبی است برای شعر. البته اگر من به جای شاعر می‌بودم، شاید می‌گفتم: «آدم که می‌رسد به گل نرگس، دیگر چه می‌کند گل شب‌بو را؟» و این یک لطف خاص داشت به سبب برخورداری از خصوصیات
 زبان محاوره.
 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی